خدایا ازت ممنونیم
سلام به کنجد مامان
عصر ی روز نسبتا سرد پاییزی 93/08/04 منتظر بابایی بودم تا بیاد دنبالم که بریم خونه یک دفعه ی فکر به ذهنم رسید تصمیم گرفتم برم دو تا بیبی چک بخرم بدون اینکه به بابا بگم .بدو بدو رفتم خریدم و برگشتم جای قرار بعد هم بابا رسید و راهی خونه شدیم.
توی راه همش به این موضوع فکر می کردم که چطور به بابا کلک بزنم.حتی توی راه آرش ازم پرسید که بیبی چک نمی خوای گفتم نه حالا زود
بالاخره رسیدیم خونه و من به هر شکلی بود یواشکی رفتم واسه تست
یکم اونجا صبر کردم و دیدم خبری نیست تست رو یکجا پنهون کردم و رفتم پیش بابا جون تا بهم شک نکنه
بعد از چند دقیقه یکهو یادم افتاد و رفتم دیدم واااااااااااااای خدای من مثبت
سریع پریدم بیرون به بابا جونت گفتم و زدم زیر گریه
آرش هم که واقعا از ته دلش خوشحال شده بود محکم منو بغل کرده بود بهم دلداری می داد،خودم هم علت گریه ام رو نمی دونم ولی حس عجیبی داشتم
بله خوشگل مامان خدای مهربون تو اولین ماهی که ما صدات کردیم تو رو به ما هدیه کرد .
ممنونیم خدا به خاطر این همه لطفت