آرشام جونآرشام جون، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره
پیوند آسمونی ماپیوند آسمونی ما، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

مهمون کوچولو و عزیز خونه پر مهر ما

مادر شدن

بچه عجیب ترین موجود دنیاست ،  می آید ،  مادرت میکند ، عاشقت میکند ، رنجی ابدی را در وجودت میکارد . تا آخرین لحظه عمر عاشق نگهت میدارد و تمام ...! بگمانم مادر بودن یک نوع دیوانگی ست ؛  وقتی مادر میشوی ،  رنجی ابدی بسراغت می آید؛ رنجی نشات گرفته از عشق ... مادر که می شوی ،  میخواهی جهان را برای فرزندت آرام کنی . میخواهی بهترین ها را از آن او کنی . وقتی می خزد ، چهاردست و پا میرود، راه میرود و می دود ، تو فقط تماشایش میکنی و قلبت برایش تند می تپد ... از دردش نفست میگیرد . روحت از بیماری اش زخم می شود . مادر که می شوی دیگر هیچ چیز جهان مثل قبل نخواهد بود . مادر که می شوی ، کس دیگری می شوی ؛ کسی که ...
27 اسفند 1393

تکون های قشنگت رو حس می کنم

گل پسر سلام این روزا خیلی احساس خوبی دارم آخه الان ی مدت که ضربه های قشنگنت رو احساس می کنم هرچند من و شما خیلی زود باهم ارتباط بر قرار کردیم و من حرکت های شما رو تو وجودم  احساس می کردم خیلی خوشحالم مامانی خیلیییییییی عاشق همیشگی شما مامان نرگس ...
27 بهمن 1393

سونوگرافی آنومالی و جنسیت شما

عشق مامان سلام بله دیگه بالاخره معلوم شد که شما شدی گل پسر ما چهارشنبه 93/11/15 وقت غربالگری دومت بود عزیز دلم،دل تو دل مامان نبود که بدونم نی نی خوشگلم گل پسر یا دختر و تاج سر واسه همین هم خیلی زود رفتم مطب و دومین نفر بودم ولی با این وجود خیلی منتظر موندیم ، آخه سونو شما خیلی حساس و باید دقیق انجام می شد. بالاخره ما رو صدا زدن و رفتیم تو،خانم دکتر مهربون کارش رو با چک کردن تک تک اعضای کوچولوت شروع کرد به هر جا هم که می رسید به منم نشون می داد،وای که نمی دونی چقدر حس قشنگی مامان. وسط کار از خانم دکتر خواستم تا جنسیت شما رو هم به من بگه که گفت  هر وقت دیدم چشم که همون لحظه گفت دیدم شما آقا پسری بعدش که خانم ...
16 بهمن 1393

سونوگرفی NT

جیگر مامان سلام خانم دکتر تاریخ 93/10/1 رو واسه غربالگری اول شما مشخص کرده بودن و ما هم خیلی خیلی خوشحال بودیم چون منتظر بودیم بعد از شنیدن خبر سلامتی نازنینم ،جنسیتت رو هم بدونیم خانم دکتر خبر خوب سلامتی شما رو به ما دادن ولی متاسفانه گفتن که واسه تعیین جنسیت خیلی کوچولویی اشکالی نداره مامانی مهم خودتی که از وجودت بی نهایت خوشحالیم خانم دکتر بعد از انجام سونوگرافی برای انجام ادامه آزمایش ها ما رو فرستاد آزمایشگاه نسل امید که بابایی چند روز بعد رفت و نتایج رو گرفت که خدا رو شکر اون هم مساعد بود ...
13 بهمن 1393

اولین هدیه

کوچولوی مادر سلام این اولین هدیه ات از طرف خاله بهناز،آخه خیلی دوست داره ی جفت جوراب دخترونه آخه ما که نمی دونیم شما جنسیتت چیه فقط می دونیم خیلی خیلی عاشقتیم ...
13 بهمن 1393

اعلام رسمی حضور شما

عزیز من سلام فردای روزی که شنیدن ترنم قلبت بهترین ملودی زندگیمون شد یعنی 93/08/25 ما شما رو رسما به خانواده هامون معرفی کردیم اولین نفر به خاله بهناز جونت گفتیم و اون به همه اعضای خانواده مامانی خبر داد شب هم رفتیم خونه مادر و پدر بابایی و به اونها گفتیم و مادر بزرگ به بقیه خبر داد حالا دیگه همه از وجود تو شاد و مسروریم عزیزم عاشقتم مامان جون ...
13 بهمن 1393

اولین دیدار

بالاخره روز موعود فرا رسید .مامانی امروز به خاطر شما از صبح مرخصی گرفتم و خونه موندم تا بعد ازظهر همراه بابایی بریم دکتر .ولی متاسفانه بازهم بابایی رو تو مطب راه ندادن  نوبت ما شد و رفتیم داخل بعد از یک سری سوال کلی درباره شما رفتیم روی تخت واسه سونوگرافی .وااااااااااااااااااااای مادر،نمی دونی چه لحظه قشنگی بود وقتی دیدمت و صدای زیبای قلبت رو شنیدم. خانم دکتر سلامتت رو تایید کردو گفت تو این مدت حسابی هم بزرگ شدی ، ولی از نظر من خیلی کوچولو بودی و ما یعنی من و شما خوشحال و شاد و خندان به همراه عکس قشنگت از مطب اومدیم بیرون و خبر خوب سلامتی شما رو به بابایی دادیم و با هم حسابی شادی کردیم ...
28 دی 1393