آرشام جونآرشام جون، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره
پیوند آسمونی ماپیوند آسمونی ما، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

مهمون کوچولو و عزیز خونه پر مهر ما

ماجرای انتخاب دکتر

گل مادر سلام بعد از اینکه خیالمون از وجود نازنینت راحت شد ،چون شما خیلی کوچولو بودی باید یکم دیگه منتظر می موندیم و می رفتیم دکتر تا ملودی زیبای قلب کوچیک رو بشنویم. بعد از تماس با مطب خانم دکتر صفدریان مطلع شدیم که خانم دکتر ی مدت زمان نسبتا طولانی ایران نیستن وااااااااااااااااای من موندم و یک دنیا دلواپسی و پروسه سخت انتخاب مجدد دکتر بعد از این همه وسواس. این طوری بود که دوباره با بابایی دنبال چند تا دکتر دیگه گشتیم و تصمیم گرفتیم با مطب خانم دکتر لاله اسلامیان تماس بگیریم که با هزار بدبختی و مشکل بالاخره تو یک روز غیر کاری ایشون تونستیم از شون واسه 93/08/24وقت بگیریم و این طوری بود که دکتر شما شد خانم دکتر لاله اسلامیان ...
28 دی 1393

93/08/08

دردونه مادر سلام اونشب بعد از  اینکه از حضور شما با خبر شدیم با بابا تصمیم گرفتیم تا چند روز صبر کنیم بعد بریم آزمایش بدیم تا مطمئن بشیم امروز 93/08/08 مصادف با پنجمین سالگرد پیوند آسمونی من و بابا ست عزیز دلم صبح که از خواب بلند شدیم رفتیم آزمایشگاه بهار واسه اطمینان از حضور پر مهر تو تا یکی از شیرین ترین اتفاقات زندگیمون تو سالروز بهترین روز زندگیمون رقم بخوره و قرار شد که تا ظهر جواب آزمایش آماده بشه بله عزیزم جواب آزمایش هم مثبت بود و ما یقین پیدا کردیم که خدای مهربون یکبار دیگه لطفش رو به ما ثابت کرده ،ولی تصمیم گرفتیم که فعلا موضوع بین خودمون بمون تا خیالمون از هر جهت راحت شه بعدش هم  شام  رفتیم خونه با...
11 آذر 1393

خدایا ازت ممنونیم

سلام به کنجد مامان عصر ی روز نسبتا سرد پاییزی 93/08/04 منتظر بابایی بودم تا بیاد دنبالم  که بریم خونه یک دفعه ی فکر به ذهنم رسید تصمیم گرفتم برم دو تا بیبی چک بخرم بدون اینکه به بابا بگم .بدو بدو رفتم خریدم و برگشتم جای قرار بعد هم بابا رسید و راهی خونه شدیم. توی راه همش به این موضوع فکر می کردم که چطور به بابا کلک بزنم.حتی توی راه آرش ازم پرسید که بیبی چک نمی خوای گفتم نه حالا زود بالاخره رسیدیم خونه و من به هر شکلی بود یواشکی رفتم واسه تست یکم اونجا صبر کردم و دیدم خبری نیست تست رو یکجا پنهون کردم و رفتم پیش بابا جون تا بهم شک نکنه بعد از چند دقیقه یکهو یادم افتاد و رفتم دیدم واااااااااااااای خدای من مثبت سریع پریدم بیرون ...
11 آذر 1393

تصمیم بزرگ

سلام  مهربانم بعد از مدتها من و  بابای مهربونت تصمیم گرفتیم تا جمع مون رو یکم بزرگتر کنیم و تو رو به این دنیا دعوت کنیم البته من خیلی مردد بودم  ولی به هر شکلی بود راضی شدم بعد از کلی جستجو درباره یک دکتر خوب خانم دکتر  لیلی صفدریان رو انتخاب کردیم که طرف قرارداد بیمارستان آتیه بودن. بالاخره ازشون نوبت گرفتیم و رفتیم مطبشون البته با بابایی. راستی اولین روزی که رفتیم مطب بابایی به مناسبت سالگرد ازدواجمون واسه من گوشی خریده بود و تو مطب بهم داد مطب خانم دکتر تومیدون فاطمی بود که بابایی نمی تونست ماشین بیاره و با مترو رفتیم تو مطب هم یکم تو ذوقمون خورد جون خانم دکتر بابایی رو راه نداد ب...
18 آبان 1393